درباره وبلاگ

انچه هستم مرا بهتر معرفی میکند تا انچه می گویم...
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دختر زیبا... و آدرس asana.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 22
بازدید ماه : 605
بازدید کل : 64603
تعداد مطالب : 282
تعداد نظرات : 334
تعداد آنلاین : 1

دختر زیبا
...
سه شنبه 7 آبان 1392برچسب:, :: 11:14 ::  نويسنده : شقایق       

در این تست  هوش اگر بتوانید ظرف ۳ ثانیه صورت مردی را در میان دانه های قهوه در عکس  پیدا کنید، نیم کره راست مغز شما، بهتر از افراد دیگر پرورش یافته است. اگر بین ۳ ثانیه تا یک دقیقه طول بکشد، نیم کره راست مغز شما به صورت عادی پرورش یافته است. اگه بین یک دقیقه تا سه دقیقه طول بکشد، یعنی سمت راست مغز شما کند عمل میکند و باید پروتئین بیشتری مصرف کنید. اگر هم بعد از سه دقیقه هنوز نتوانستید آنرا پیدا کنید،پیشنهاد میشود بیشتر به دنبال انجام اینگونه تست ها باشید تا آن بخش از مغزتان قوی تر بشود...

(صورت 1 دانه است پس به دنبال یک دانه باشید)



سه شنبه 25 تير 1392برچسب:, :: 11:24 ::  نويسنده : شقایق       
پيرمرد همسايه آلزايمر دارد ...
ديروز زيادي شلوغش کرده بودند
او فقط فراموش کرده بود
از خواب بيدار شود ...!

زنده یاد حسين پناهي
 
 
 عادت ندارم درد دلم را ،
به همه کس بگویم ..! ! !
پس خاکش میکنم زیر چهره ی خندانم.. ،
تا همه فکر کنند . . .
نه دردی دارم و نه قلبی
 
 
 

دلتنگم،
مثل مادر بي سوادي
که دلش هواي بچه اش را کرده
ولي بلد نيست شماره اش را بگيره.
 
 
گنجشک می خندید به اینکه چرا هر روز
بی هیچ پولی برایش دانه می پاشم...
من می گریستم به اینکه حتی او هم
محبت مرا از سادگی ام می پندارد...
 



انسان های بزرگ دو دل دارند :
دلی که درد می کشد و پنهان است و دلی که می خندد و آشکار است ...
«پروفسور محمود حسابی»



دست های کوچکش
به زور به شیشه های ماشین شاسی بلند حاجی می رسد
التماس می کند : آقا... آقا " دعا " می خری؟
و حاجی بی اعتنا تسبیح دانه درشتش را می گرداند
و برای فرج آقا " دعا " می کند....


کودکی با پای برهنه بر روی برفها ایستاده بود و به ویترین فروشگاهی نگاه می کرد زنی... در حال عبور او را دید، او را به داخل فروشگاه برد وبرایش لباس و کفش خرید و گفت:
مواظب خودت باش، کودک پرسید:ببخشید خانم شما خدا هستید؟ زن لبخند زد و پاسخ داد: نه من فقط یکی از بنده های خدا هستم.
کودک گفت: می دانستم با او نسبتی داری!!!



 
در "نقاشی هایم" تنهاییم را پنهان می کنم...
در "دلم" دلتنگی ام را...
در "سکوتم" حرف های نگفته ام را...
در "لبخندم" غصه هایم را...
دل من...
چه خردساااااال است !!!
ساده می نگرد !
ساده می خندد !
ساده می پوشد !
دل من...
از تبار دیوارهای کاهگلی است!!!
ساده می افتد !
ساده می شکند !
ساده می میرد !
ساااااااااااااا 足ااااااااده


قند خون مادر بالاست
دلش اما هميشه شور مي زند براي ما


اشک‌هاي مادر , ...مرواريد شده است در صدف چشمانش
دکترها اسمش را گذاشته‌اند آب مرواريد!
حرف‌ها دارد چشمان مادر ؛ گويي زيرنويس فارسي دارد
دستانش را نوازش مي کنم
داستاني دارد دستانش




پسر گرسنه اش می شود ، شتابان به طرف یخچال می رود در یخچال را باز می کند
عرق شرم ...بر پیشانی پدر می نشیند
پسرک این را می داند
دست می برد بطری آب را بر می دارد
... کمی آب در لیوان می ریزد
صدایش را بلند می کند ، " چقدر تشنه بودم "
پدر این را می داند پسر کوچولو اش چقدر بزرگ شده است ...
 
توی یه جمعی یه پیرمردی خواست سلامتی بده گفت :
می خورم به سلامتی 2 بوسه !!
بعد همه خندیدن و هم همه شد و پرسیدن حالا بگو کدوم 2 بوسه ؟!!
گفت :
اولیش اون بوسه ای كه مادر بر گونه بچه تازه متولد شده ميزنه و بچه نمی فهمه !


دومیش اون بوسه ای که بچه بر گونه مادر فوت شدش ميزنه و مادرش متوجه نمیشه ....

 



چهار شنبه 19 تير 1392برچسب:, :: 16:29 ::  نويسنده : شقایق       



یک شنبه 16 تير 1392برچسب:, :: 12:20 ::  نويسنده : شقایق       

 

    ایزابلا لوکومسکا پیزالسکا ۳۳ ساله مدل زیبایی و سابق لهستان رییس باشگاه فوتبال وارتا پوزنان است...

    او ازدواج کرده و زمانی که این باشگاه در حال ورشکستگی و انحلال بود با سرمایه خود به کمک آن شتافت و به عنوان مدیر باشگاه و مدیر مالی با صرفه جویی و پرداخت بدهی ها آن را در دسته اول لهستان نگه داشت...

    هنگامی که تیم فوتبال پرتغال در لهستان اردو زده بود کریس رونالدو به او ابراز تمایل کرده بود که او با خونسردی جواب داده بود مردان اسلاو را ترجیح میدهد!

    در حال حاضر او را به عنوان داغ ترین رییس باشگاه فوتبال در جهان می شناسند...  



شنبه 8 تير 1392برچسب:, :: 12:50 ::  نويسنده : شقایق       

 پرونده اش را زیر بغلش گذاشتند و بیرونش کردند

ناظم با رنگ قرمز و چهره برافروخته فریاد کشید :
بهت گفته باشم ، تو هیچی نمی شی ، هیچی
مجتبی نگاهی به همکلاسی هایش انداخت ،
 آب دهانش را قورت داد
خواست چیزی بگوید اما ، سرش را پایین انداخت و رفت
 
برگه مجتبی ،  دست به دست بین معلم ها می گشت
اشک و خنده دبیران در هم آمیخته بود
امتحان ریاضی ثلث اول :
سئوال : یک مثال برای مجموعه تهی نام ببرید
جواب : مجموعه آدم های خوشبخت فامیل ما
سئوال : عضو خنثی در جمع کدام است ؟
جواب : حاج محمود آقا ، شوهر خاله ریحانه
که بود و نبودش در جمع خانواده هیج تاثیری ندارد
و گره ای از کار هیچ کس باز نمی کند
سئوال : خاصیت تعدی در رابطه ها چیست ؟
جواب : رابطه ای است که موجب پینه دست پدرم
بیماری لاعلاج مادرم و گرسنگی همیشگی ماست
 
معلم ریاضی اشکش را با گوشه برگه مجتبی پاک کرد و ادامه داد
سئوال : نامساوی را تعریف کنید
جواب : نامساوی یعنی ، یعنی ، رابطه ما با آنها ، از مابهتران
اصلا نامساوی که تعریف و تمجید ندارد ، الهی که نباشد
سئوال : خاصیت بخش پذیری چیست ؟
جواب : همان خاصیت پول داری است آقا
که اگر داشته باشی در بخش بیمارستان پذیرش می شوی
و گرنه مثل خاله سارا بعد از جواب کردن بیمارستان تو راه خانه فوت می کنی
سئوال : کوتاه ترین فاصله بین دو نقطه چه خطی است ؟
جواب : خط فقر ، که تولد لیلا ، خواهرم را ، سریعا به مرگش متصل کرد
برگه در این نقطه کمی خیس بود و غیر خوانا ،
  که شاید اثر قطره اشک مجتبی بود
 
معلم ریاضی ،  ادامه نداد برگه را تا کرد ، بوسید و در جیبش گذاشت
مجتبی دم در حیاط مدرسه رسیده بود ،
برگشت با صدای لرزانش فریاد زد
آقا اجازه : گفتید هیچی نمی شیم ؟ هیچی ؟
بعد عقب عقب رفت ، در حیاط را بوسید
 و پشت در گم شد...


سه شنبه 4 تير 1392برچسب:, :: 16:38 ::  نويسنده : شقایق       
سه شنبه 4 تير 1392برچسب:, :: 16:15 ::  نويسنده : شقایق       

زندگی را باور کن، همان گونه که هست
با همه ی دردها و رنج هایش
با همه ی شادی ها و غم هایش
با همه ی سختی ها و غصه هایش
با همه ی دلفریبی هایش
با همه ی شکست ها و پیروزی هایش
با همه ی خاطرات تلخی ها و شیرینی هایش
و زندگی را دوست بدار و به سرنوشت ارزش ده
در تمام مراحل زندگی امیدوار باش و هر روز را با امید و ایمان به خداوند و فردایی بهتر به شب برسان
اینگونه باش تا زندگی برایت سهل تر و زیباتر شود
یقین داشته باش، که از دید خداوند پنهان نخواهی ماند
 

575531_4029bad



سه شنبه 4 تير 1392برچسب:, :: 14:44 ::  نويسنده : شقایق       

از میون 9 شکل زیر، تصویر مورد علاقه‌ تون رو انتخاب کنید. حواستون باشه که رنگ و شکل، هر دو براتون خوشایند باشه. بعد توضیح مربوط به هر شکل رو، توی ادامه مطلب بخونید و ببینید چه شخصیتی دارید!!

 
                              
                              
                              

.
.
.
.
.
.
 .
.
.
.
.
.
.

  ادامه مطلب...

 

 



ادامه مطلب ...


23 ارديبهشت 1392برچسب:مهرداد 23اردیبهشت ماه 92, :: 15:3 ::  نويسنده :        


 

98581508868714013831 نمایش احساسات با عکس های زیبا
دیر فهمیدم ..
خیلی دیر …
” عزیزم ” …
” گلم ” …
“عشقم “….
تکیه کلامش بود!
 
15 نمایش احساسات با عکس های زیبا
41029441635634902655 نمایش احساسات با عکس های زیبا
خدا را دوست بدار …
حداقلش این است که یکی را دوست داری که روزی به او می رسی . . .
15 نمایش احساسات با عکس های زیبا
13496752823 نمایش احساسات با عکس های زیبا
حواســــم را هرکـــجا که پــرت می کـــنم باز کـــنار تـــو می افتد …
15 نمایش احساسات با عکس های زیبا
13496752824 نمایش احساسات با عکس های زیبا
ﺩﺭ ﻧــﺎﻧــﻮﺍﯾـــﯽ ﻫــﻢ ﺻـــﻒ”ﯾــﮏ ﺩﺍﻧـــﻪ ﺍی”هـــا ﺟــﺪﺍﺳـــــﺖ . . . ﺍﺯ ﺟــﺬﺍﻡ ﻫــﻢ ﺑــﺪﺗــﺮ ﺍﺳــﺖ “ﺗﻨﻬﺎﯾـــــــــﯽ”
15 نمایش احساسات با عکس های زیبا
13496752835 نمایش احساسات با عکس های زیبا
تو آنجـــا . . . من اینجــــا . . . همه راستـــــ می گفتند تو کـــجا من کـــجا !
15 نمایش احساسات با عکس های زیبا
84260796948033515196 نمایش احساسات با عکس های زیبا
وقتی دو عاشق از هم جدا میشن …
دیگه نمیتونن مثل قبل دوست باشن …
چون به قلب همدیگه زخم زدن …
نمیتونن دشمن همدیگه باشن …
چون زمانی عاشق بودن …
تنها میتونن آشناترین غریبه برای همدیگه باشن …
15 نمایش احساسات با عکس های زیبا
13496752847 نمایش احساسات با عکس های زیبا
مگر چند بار به دنیا آمده ایم
که این‌همه می‌میریم؟ !!
15 نمایش احساسات با عکس های زیبا
13496752858 نمایش احساسات با عکس های زیبا
یه مرد با چشم هایش عاشق می شود یه زن با گوش هایش …
برای همینه که زن ها آرایش میکنن و مردها دروغ میگن
15 نمایش احساسات با عکس های زیبا

134967528610 نمایش احساسات با عکس های زیبا
چگونه است؟!
صبح که بیدار شدی
کدامین نقاب را بر می داری؟
فصل نقابهاست…
انگار کسی ما را بی نقاب نمی بیند
اگر روی واقعی داشته باشیم
کسی ما را نمی پسندد
به دنبال لحظه ایم که تمام نقابها از چهره ها برداشته شود
ایا آن روز هیچ “خودی” باقی خواهد ماند؟
15 نمایش احساسات با عکس های زیبا
134967528611 نمایش احساسات با عکس های زیبا
می روم…به کجا؟
نمی دانم ….حس بدی ست… بی مقصدی!
کاش نه باران بند می آمد… نه خیابان به انتها می رسید….
15 نمایش احساسات با عکس های زیبا
134967528712 نمایش احساسات با عکس های زیبا
دخترک برگشت
چه بزرگ شده بود
پرسیدم : پس کبریتهایت کو ؟
پوزخندی زد .
گونه اش آتش بود ، سرخ ، زرد …
………
گفتم : می خواهم امشب
با کبریتهای تو ، این سرزمین را به آتش بکشم !
دخترک نگاهی انداخت ، تنم لرزید …
گفت : کبریت هایم را نخریدند
سالهاست تن می فروشم …
15 نمایش احساسات با عکس های زیبا
134967528713 نمایش احساسات با عکس های زیبا
آدمی که منتظر است هیچ نشانه ای ندارد
هیچ نشانه خاصی!
فقط با هر صدایی برمیگردد . .
15 نمایش احساسات با عکس های زیبا
134967528814 نمایش احساسات با عکس های زیبا
کـاش مـی فـهـمیـدی ….
قـهـر میـکنم تـا دسـتـم را مـحـکمتر بگیـری و بـلـنـدتـر بـگـویی:
بـمان…
نـه ایـنـکـه شـانـه بـالا بـیـنـدازی ؛
و آرام بـگویـى:
هـر طور راحـتـى … !
15 نمایش احساسات با عکس های زیبا
134967528915 نمایش احساسات با عکس های زیبا
خسته ام… از تـــــو نوشتن…!
کمی از خود می نویسم
این “منم” که،
دوستت دارم…!
15 نمایش احساسات با عکس های زیبا
134967528916 نمایش احساسات با عکس های زیبا
یادم باشد دیگر هرگز خاطره هایم را کند و کاو نکنم!
مثل آتش زیر خاکستر می ماند…
حساب از دستم در رفته…
چندمین بار است که با یاد نگاه آخرت آتش می گیرم…؟
15 نمایش احساسات با عکس های زیبا
134967529017 نمایش احساسات با عکس های زیبا
یکم بیشتر هوای اینایی که مارو میخندونن داشته باشیم ، اونا تو تنهایی هاشون بیشتر غصه می خورن …
15 نمایش احساسات با عکس های زیبا
134967529018 نمایش احساسات با عکس های زیبا
آمدی بشنوی بمانی
آمدی شنیدی، رفتی!
حالا سال‌هاست دیگر
کسی از لب‌هام نشنیدَه‌ست: “دوستت دارم”
15 نمایش احساسات با عکس های زیبا
134967529119 نمایش احساسات با عکس های زیبا
میدونی چی بیشتر از همه آدمو داغون میکنه :
این که هر کاری در توانت هست براش انــــجام بدی ،
آخــــرش بـرگرده بگه :
مگه من ازت خواستم . . . 



جمعه 6 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 22:48 ::  نويسنده : شقایق       

دنیای جالبی داریم، اینطور نیست؟ روزگاری هر خانه فقط یک تلفن داشت و وقتی که این تلفن زنگ می‌زد، بچه‌‌های خانه امیدوار بودند که پدر و مادر اجازه دهند مدتی با تلفن صبحت کنند. اگر صدای زنگ تلفن نصفه‌شب بلند می‌شد، دوتا معنی داشت: یا اتفاق بدی افتاده یا اینکه دوست یکی از بچه‌ها بی‌موقع زنگ زده. خیلی زود همه چیز عوض شد و در هر خانه‌ای چند تلفن جای گرفت و به این ترتیب نوع ارتباطاتمان کمی تغییر یافت. این وضعیت تا زمان معرفی موبایل، که روش ارتباطات ما را به‌طرز قابل ملاحظه‌ای تغییر داده و زندگی‌مان را اساسا دگرگون کرد، ادامه داشت.

smartphonez-fan.jpg

حالا هر طرف که نگاه کنیم مردم را با تلفن‌های هوشمندشان می‌بینیم. از میانسالانی که در دوره تلفن‌های ثابت به دنیا آمده و بزرگ شدند گرفته تا هر کس دیگری که دور‌وبرمان هست، همه یک تلفن‌هوشمند در جیب یا کیفشان دارند. تلفن‌های هوشمند برای خیلی از مردم فقط یک وسیله نیست بلکه بخشی از زندگی به حساب می‌آید و بدون آن ادامه زندگی ممکن نیست.

برای خیلی از ما چنین سناریویی غیرممکن و حتی غیرقابل فهم است. هرروز صبح اولین کاری که ممکن است بعد از بیدار شدن انجام دهیم این است که تلفن‌هوشمندمان را چک کنیم که مبادا ایمیل مهمی را از دست داده باشیم. بعد از آن هم گاهی سری به اخبار می‌زنیم تا ببینم چه اتفاقاتی در جهان به وقوع پیوسته است. تمام طول روز هرجا که هستیم تلفنمان همراهمان است و می‌توانیم پیام‌کوتاه بفرستیم، وقتی از کامپیوترم دوریم ایمیلمان را چک کنیم و هرگاه لازم باشد وب‌گردی کنیم و خب البته گه‌گاه برای تماس تلفنی هم از آن استفاده می‌کنیم.

با وجود همه این فعالیت‌ها از طریق تلفن هوشمند ممکن است این سوال در ذهنمان ایجاد شود که چطور می‌توانیم فقط یک هفته از این وسیله دور باشیم. اصلا با نبود تلفن هوشمند در این مدت، اوضاع بهتر می‌شود یا بدتر؟

دان ریزینگر، یکی از نویسندگان وبلاگ Slashgear در این رابطه می‌گوید: پس از مدتی فکر‌کردن تصمیم گرفتم ببینیم ممکن است بتوانم یک هفته بدون تلفن هوشمند سر کنم یا نه. پس بقیه روز و کمی از فردای آن روز را بدون تلفن‌هوشمند گذراندم. خیلی نگذشته بود که دلم خواست دوباره تلفنم را توی دستم بگیرم و همه چیز را چک کنم. طولی هم نکشید که حس کردم دچار حالتی شدم که می‌توان آن را "کمبود تکنولوژی" نامید؛ عکس‌العمل مغزم به نبود چیزی که بی‌نهایت به آن وابسته بودم.

پس پیش از اینکه خیلی دیر شود دوباره تلفن‌هوشمندم را در دستم گرفتم، شاید من ضعیف هستم یا اینکه کنترل خوبی روی خودم ندارم. در هر دو صورت، دریافتم که زندگی بدون تلفن‌هوشمند برای من گزینه خوبی نیست.

 

حالا سوال این است که چنین عادت و اعتیادی اصولا خوب است یا بد؟




صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 29 صفحه بعد