درباره وبلاگ

انچه هستم مرا بهتر معرفی میکند تا انچه می گویم...
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دختر زیبا... و آدرس asana.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 282
تعداد نظرات : 334
تعداد آنلاین : 1

دختر زیبا
...
شنبه 28 آبان 1390برچسب:, :: 20:0 ::  نويسنده : شقایق       

من سرم توی کار خودم بود 
ndrtvcmwi9wqvtxoj5t8.jpg 

بعد یه روز یه نفرو دیدم 
t6wzje97o9ilollrob.jpg 

اون این شکلی بود 
hrsz9eew6setdl6ynl72.jpg 

ما اوقات خوبی با هم داشتیم 
esalpypi2u00zq6lav9s.jpg 

من یه کادو مثل این بهش دادم 
6uwago0r0tv8vm97sulj.jpg 

وقتی اون کادومو قبول کرد من اینجوری شدم 
llcl1sai8f2vmrgi3m5a.jpg 

ما تقریبا همه شبها با هم گفت و گو میکردیم 
pcli2y315zdkn23r6o6q.jpg 

وقتی همکارام من و اونو توی اداره دیدن اینجوری نگاه میکردن 
qofitv0n71ye7tjkahx.jpg 

و منم اینجوری بهشون جواب میدادم 
no6uezt96r6uxhirga69.jpg 

اما روز ولنتاین اون یه گل رز مثل این داد به یه نفر دیگه 
m2urkhhaqy4s75e8awe.jpg 

و من اینجوری بودم 
2gzyyzowmjm6daikcmrj.jpg 

بعدش اینجوری شدم 
vls9f1s75f20mnozax82.jpg 
li8k0gqyotu7tucksyv.jpg 

احساس من اینجوری بود 
l2bk37zxwklh9es2c8m.jpg 

بعد اینجوری شدم 
7cqbkv0azyih6qfu2lhi.gif 

بله....آخرش به این حال و روز افتادم 
irfzp6bnctx1pqug87f1.jpg 

پدر عاشقی بسوزه 
u5a6pospwgyljdufhoj.jpg

 



دو شنبه 23 آبان 1390برچسب:, :: 23:49 ::  نويسنده : شقایق       

طراح لوگوهای گوگل:

 

Google logos

 

Dennis Hwang طراح و گرافیست 23 ساله اهل کره است که هم اکنون در آمریکا زندگی می کند، وی به مدت دو سال،طراح زیباترین لوگویهای گوگل ، برای مناسبت های مختلف ، از جمله نوروز بوده است...




ادامه مطلب ...


دو شنبه 23 آبان 1390برچسب:, :: 1:37 ::  نويسنده : شقایق       

 

آدم های ساده را دوست دارم.

همان ها که بدی هیچ کس را باور ندارند.

همان ها که برای همه لبخند دارند. همان ها که همیشه هستند، برای همه هستند.
آدم های ساده را باید مثل یک تابلوی نقاشی ساعت ها تماشا کرد؛ عمرشان کوتاه است.

بس که هر کسی از راه می رسد یا ازشان سوء استفاده می کند یا زمینشان می زند

یا درس ساده نبودن بهشان می دهد.

آدم های ساده را دوست دارم.

...بوی ناب ادم میدهند...




 



دو شنبه 23 آبان 1390برچسب:, :: 1:1 ::  نويسنده : شقایق       

 

 

 20دلیل برای اینکه به زن بودن خود افتخار کنید :


1-  نام هر گل زيبايي كه در طبيعت است  روي شما مي گذارند.

2- به راحتي و با اعتماد به نفس هر وقت كه لازم بود گريه مي كنيد و غم و غصه هايتان را در دل جمع نمي كنيد تا سكته كنيد.

3- آن قدر حرف براي گفتن داريد كه هرگز كم نمي آوريد.

4- عشق و هنر ابداع شماست.

5- زيبايي مخصوص شماست.

6- هميشه جوانتر از سنتان هستيد و هيچكس نمي داند شما چند ساله ايد.

7- بهشت زير پاي شماست.

8- هميشه تميز و نظيف هستيد.

9- هميشه مقداري پول براي روز مبادا داريد كه جز خودتان هيچ كس از جاي آن خبر ندارد.

10-حرف آخر را شما مي زنيد.

11- حق تقدم با شماست.

12- هرگز از فرط خشم نعره نمي كشيد و كبود نمي شويد و خون به پا نمي كنيد.

13- ضعيف كش نيستيد و دق و دلي رئيس اداره تان را در خانه خالي نمي كنيد.

14- نصف بيشتر از صندلي هاي دانشگاه را شما تصاحب كرده ايد.

15- به‌ جزئيات‌ زندگي‌ و رفتاري‌ با دقت‌ نگاه‌ مي‌كنيد و آنها را در حافظه‌ خود جاي‌ مي‌دهيد.

16- درصد كاركنان زن نسبت به كل كاركنان در حال افزايش مستمر است.

17- ميانگين عمرتان بيشتر از آقايان است.

18- موفقيت مردان مرهون زحمات شما است.

19- مردان از دامن شما به معراج مي روند.

-20 مجبور نيستيد خانه به خانه برويد و خواستگاري كنيد مثل خانم ها در خانه مي نشينيد تا ديگران با كلي منت و خواهش و التماس و گل و هديه .......

 



ادامه مطلب ...


یک شنبه 22 آبان 1390برچسب:, :: 23:19 ::  نويسنده : شقایق       

 


مرد را به عقلش نه به ثروتش

.

زن را به وفايش نه به جمالش

.

دوست را به محبتش نه به کلامش

.

عاشق را به صبرش نه به ادعايش

.

مال را به برکتش نه به مقدارش

.

خانه را به آرامشش نه به اندازه اش

.

اتومبيل را به کاراییش نه به مدلش

.

غذا را به کيفيتش نه به کميتش

.

درس را به استادش نه به سختیش

.

دانشمند را به علمش نه به مدرکش

.

مدير را به عمل کردش نه به جایگاهش

.

نويسنده را به باورهايش نه به تعداد کتابهايش

.

شخص را به انسانيتش نه به ظاهرش

.

دل را به پاکیش نه به صاحبش

.

جسم را به سلامتش نه به لاغریش

.

سخنان را به عمق معنایش نه به گوینده اش



یک شنبه 22 آبان 1390برچسب:, :: 22:22 ::  نويسنده : شقایق       

 

 
پیاده از کنارت گذشتم، گفتی:" چندی خوشگله؟"
سواره از کنارت گذشتم، گفتی:" برو پشت ماشین لباسشویی بنشین!"

در صف نان، نوبتم را گرفتی چون صدایت بلندتر بود
در صف فروشگاه نوبتم را گرفتی چون قدت بلندتر بود
زیرباران منتظر تاکسی بودم، مرا هل دادی و خودت سوار شدی

در تاکسی خودت را به خواب زدی تا سر هر پیچ وزنت را بیندازی روی من
در اتوبوس خودت را به خواب زدی تا مجبور نشوی جایت را به من تعارف کنی

در سینما نیکی کریمی موقع زایمان فریاد کشید و تو پشت سر من بلند گفتی:"زهرمار!"
در خیابان دعوایت شد و تمام ناسزاهایت، فحش خواهر و مادر بود

در پارک، به خاطر بودن تو نتوانستم پاهایم را دراز کنم
نتوانستم به استادیوم بیایم، چون تو شعارهای آب نکشیده می دادی

من باید پوشیده باشم تا تو دینت را حفظ کنی
مرا ارشاد می کنند تا تو ارشاد شوی!

تو ازدواج نكردي و به من گفتي زن گرفتن حماقت است
من ازدواج نكردم و به من گفتي ترشيده

عاشق که شدی مرا به زنجیر انحصارطلبی کشیدی
عاشق که شدم گفتی مادرت باید مرا بپسندد

من باید لباس هایت را بشویم و اتو بزنم تا به تو بگویند خوش تیپ
من باید غذا بپزم و به بچه ها برسم تا به تو بگویند آقای دکتر

وقتی گفتم پوشک بچه را عوض کن، گفتی بچه مال مادر است
وقتی خواستی طلاقم بدهی، گفتی بچه مال پدر است...


یک شنبه 22 آبان 1390برچسب:, :: 20:8 ::  نويسنده : شقایق       

دکتر علی‌ شریعتییکی از شخصیت های مورد علاقه منه که از اعماق وجودم دوسش دارم و به انسانیتش ایمان دارم...

چون قراره تو وبلاگم از همه کسانی که دوسشون دارم نام ببرم خواستم نامی هم از دکتر برده باشم...



ادامه مطلب ...


یک شنبه 22 آبان 1390برچسب:, :: 19:35 ::  نويسنده : شقایق       

 پزشکان معمولا خاطرات جالبی از کار و بیمارانشان دارند.علت جالب بودن این خاطرات یا بخاطر برخوردهای بانمکی است که بیماران  با پزشک یا بیماریشان می‌کنند یا کمبود اطلاعات پزشکی است یا شاید وقوع بعضی اتفاقات در فضایی که سایه مرگ و بیماری در آن وجود دارد خود به خود تبدیل به طنز می‌شود.اما گوشه ای از خاطرات یک پزشک عمومی با ذوق را در ادامه مطلب بخوانید که بسیار زیباست...
------------------------------------------------------



ادامه مطلب ...


شنبه 21 آبان 1390برچسب:, :: 20:46 ::  نويسنده : شقایق       

با محبت شاید، با خشونت هرگز...........................

با خشونت هرگز...

بچه ها لال شوید بی ادب ها ساکت

سخت آشفته و غمگین بودم به خودم می گفتم

بچه ها تنبل و بد اخلاقند دست کم میگیرند

درس ومشق خودرا

باید امروزیکی رابزنم اخم کنم و

نخندم اصلا

تابترسندازمن وحسابی ببرند

****

خط کشی آوردم درهوا چرخاندم

چشم ها درپی چوب تنبیه هرطرف می غلطید

مشق هارابگذارید جلو زود معطل نکنید

اولی کامل بود خوب ،دومی بدخط بود برسرش دادزدم

سومی می لرزید خوب گیر آوردم

صید در دام افتاد وبه چنگ آمد زود

****

دفترمشق حسن گم شده بود

این طرف آنطرف نیمکتش را میگشت

تو کجایی بچه بله آقا اینجا همچنان میلرزید

" پاک تنبل شده ای بچه بد "

" به خدا دفترمن گم شده آقا همه شاهد هستند"

****

" مانوشتیم آقا "

بازکن دستت را خط کشم بالا رفت خواستم برکف دستش بزنم

اوتقلا میکرد چون نگاهش کردم

ناله سختی کرد

گوشه صورت اوقرمزبود

هق هقی کرد وسپس ساکت شد همچنان میگرید

مثل شخصی آرام به خروش وناله

****

ناگهان حمدالله درکنارم خم شد

زیر یک میز کناردیوار دفتری پیدا کرد

گفت : آقا ایناهاش دفترمشق حسن

چون نگاهش کردم خوش خط وعالی بود

غرق در شرم وخجالت گشتم

جای آن چوب ستم بردلم آتش زد

سرخی گونه او به کبودی گردید

صبح فردا دیدم که حسن با پدرش ویکی مرد دگر

سوی من میایند خجل و دل نگران

منتظر ماندم من تا که حرفی بزنند شکوه ای یاگله ای

یا که دعوا شاید سخت در اندیشه انان بودم

پدرش بعد سلام گفت" لطفی بکنید وحسن را بسپارید

به ما "

گفتمش چی شده آقا رحمان

گفت این خنگ خدا وقتی از مدرسه برمی گشته

به زمین افتاده بچه سر به هوا یا که دعوا کرده

قصه ای ساخته است زیر ابرو وکنارچشمش

متورم شده است

درد سختی دارد می بریمش دکتر با اجازه آقا

چشمم افتاد به چشم کودک

غرق اندوه وتاثرگشتم

من شرمنده معلم بودم

لیک آن کودک خرد وکوچک

این چنین درس بزرگی می داد

بی کتاب ودفتر

من چه کوچک بودم

اوچه اندازه بزرگ

به پدر نیز نگفت

آنچه من از سرخشم

به سرش آوردم

 

عیب کار ازخود من بود ونمیدانستم

من از آن روز معلم شده ام

بعد از آن هم دیگر در کلاس درسم

نه کسی بد اخلاق نه یکی تنبل بود

همه ساکت بودند تاحدود امکان درس هم میخواندند

من به یاد آوردم این کلام از مولا (ع)

که به هنگامه خشم

نه به فکر تصمیم نه به لب دستوری

نه کنم تنبیهی

یا چرا اصلا من عصبانی باشم

 

با محبت شاید ،گرهی بگشایم با خشونت هرگز



شنبه 21 آبان 1390برچسب:, :: 19:9 ::  نويسنده : شقایق       

مادر من فقط یک چشم داشت . من از اون متنفر بودم … اون همیشه مایه خجالت من بود

اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت

یک روز اومده بود  دم در مدرسه که به من سلام کنه و منو با خود به خونه ببره

خیلی خجالت کشیدم . آخه اون چطور تونست این کار رو بامن بکنه ؟

به روی خودم نیاوردم ، فقط با تنفر بهش یه نگاه کردم وفورا   از اونجا دور شدم

روز بعد یکی از همکلاسی ها منو مسخره کرد و گفت  هووو .. مامان تو فقط یک چشم داره

فقط دلم میخواست یک جوری خودم رو گم و گور کنم .  کاش زمین دهن وا میکرد و منو ..کاش مادرم  یه جوری گم و گور میشد…

روز بعد بهش گفتم اگه واقعا میخوای منو شاد و خوشحال کنی چرا نمی میری ؟

اون هیچ جوابی نداد....

حتی یک لحظه هم راجع به حرفی که زدم فکر نکردم ، چون خیلی عصبانی بودم .

احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت

دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ کاری با اون نداشته باشم

سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم

اونجا ازدواج کردم ، واسه خودم خونه خریدم ، زن و بچه و زندگی…

از زندگی ، بچه ها و آسایشی که داشتم خوشحال بودم

تا اینکه یه روز مادرم اومد به دیدن من

اون سالها منو ندیده بود و همینطور نوه ها ش

و

وقتی ایستاده بود دم در  بچه ها به اون خندیدند و من سرش داد کشیدم که چرا خودش رو دعوت کرده که بیاد اینجا  ، اونم  بی خبر

سرش داد زدم  “: چطور جرات کردی بیای به خونه من و بجه ها رو بترسونی؟!”  گم شو از اینجا! همین حالا

اون به آرامی جواب داد : ” اوه   خیلی معذرت میخوام مثل اینکه آدرس رو عوضی اومدم ” و بعد فورا رفت واز نظر  ناپدید شد .

یک روز یک دعوت نامه اومد در خونه من درسنگاپور برای شرکت درجشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه

ولی من به همسرم به دروغ گفتم که به یک سفر کاری میرم .

بعد از مراسم ، رفتم به اون کلبه قدیمی خودمون ؛ البته فقط از روی کنجکاوی .

همسایه ها گفتن که اون مرده

ولی من حتی یک قطره اشک هم نریختم

اونا یک نامه به من دادند که اون ازشون خواسته بود که به من بدن

ای عزیزترین پسر من ، من همیشه به فکر تو بوده ام ، منو ببخش که به خونت تو سنگاپور   اومدم و بچه ها تو ترسوندم ،

خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میآی اینجا

ولی من ممکنه که نتونم از جام بلند شم که بیام تورو ببینم

وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینکه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم

آخه میدونی … وقتی تو خیلی کوچیک بودی تو یه تصادف یک چشمت رو از دست دادی

به عنوان یک مادر نمی تونستم تحمل کنم و ببینم که تو داری بزرگ میشی با یک چشم

بنابراین چشم خودم رو دادم به تو

برای من اقتخار بود که پسرم میتونست با اون چشم  به جای من دنیای جدید رو بطور کامل ببینه

با همه عشق و علاقه من به تو...



شنبه 21 آبان 1390برچسب:, :: 18:54 ::  نويسنده : شقایق       

سلام...به همه دوستای خوب و مهربون خودم...

وااای...اگه بدونین چی شد؟

امروز میان ترم داشتیم...خیلی خونده بودم ولی...وقتی استاد برگه ها رو بخش کرد هر چی که خونده بودم پرید...

امتحانمو خراب کردم...الانم فوق العاده ناراحتم...

فقط شانس اوردم از ۵ نمره بود...واسم دعا کنید که نمرم خوب شه...

خیلی دوستون دارم...فعلا...



سه شنبه 17 آبان 1390برچسب:, :: 17:56 ::  نويسنده : شقایق       

روزي مرد جواني در ميانه ي شهري ايستاد و ادعا کرد زيباترين قلب دنيا را دارد 

 جمعيت زيادي دور او را گرفته و به قلب سالم و بدون خدشه ي او 

نگاه مي کردند و همه تصديق مي کردند که قلب او براستي زيباترين و بي نقص ترين

 قلبي است که تا کنون ديده اند 

مرد جوان در کمال افتخار و با صدايي بلندتر از جمعيت به تعريف از قلب خود مي پرداخت که ناگهان پيرمردي جلوتر از جمعيت آمده خطاب به مرد جوان گفت : « اما قلب تو به زيبايي قلب من نيست .» سکوتي برقرار شد و مرد جوان به همراه جمعيت به قلب پيرمرد نگاه کردند ، قلب او با قدرت تمام مي تپيد ، اما پر از زخم بود .

 

قسمتهايي از قلب او برداشته شده و تکه هايي جايگزين آن شده بود ، اما آنها بدرستي جاهاي خالي را پر نکرده بودند و گوشه هايي دندانه دندانه در قلب او ديده مي شد . در بعضي نقاط قلب پيرمرد شيارهاي عميقي وجود داشت که هيچ تکه اي آنها را پرنکرده بود

 

مردم با نگاهي خيره به او مي نگريستند و با خود فکر مي کردند

که اين پيرمرد چطور ادعا مي کند قلب زيباتري دارد

 

مرد جوان به قلب پيرمرد اشاره کرده خنديد و گفت : سر شوخي داري ؟ قلبت را با قلب من مقايسه کن  !  قلب تو تنها مشتي زخم و خراش و بريدگي است

 

پيرمرد گفت : درست است ، قلب تو سالم به نظر ميرسد  . اما من هرگز قلبم را با قلب تو عوض نخواهم کرد  تو نخواهي دانست که هر زخمي يادگار مهر کسي است که من بخشي از قلبم را جدا کرده ام و به او بخشيده ام گاهي او هم بخشي از قلب خود را به من داده است

که به جاي آن تکه ي بخشيده شده ، قرار داده ام

 اما چون اين دو عين هم نبوده اند ، گوشه هايي دندانه دندانه بر قلبم دارم

 آنها برايم بسيار عزيزند ، چرا که يادآور عشقي زيبا هستند .

 بعضي وقتها بخشي از قلبم را به کساني بخشيده ا م اما آنها چيزي از قلب خود به من نداده اند 

 اينها همين شيارهاي عميق هستند . گرچه دردآورند اما ، باز ياد آور يک دلدادگيه من اند و من همه در اين اميدم که آنها روزي باز گردند و اين شيارهاي عميق را با قطعه اي که من در انتظارش بوده ام پر کنند

 پس حال مي بيني که زيبايي واقعي چيست

 

مرد جوان چند لحظه بي هيچ سخني اورا نظاره کرد ، در حاليکه اشک از گونه هايش سرازير بود ، سمت پيرمرد رفته از قلب جوان و سالم خود قطعه اي بيرون آورد و با دستاني لرزان ، به پيرمرد تقديم کرد

 

 پيرمرد آنرا گرفت و در قلبش جاي داد و او نيز بخشي از قلب پير و زخمي خود را در جاي

 زخم قلب مرد جوان قرار داد

 

مرد جوان به قلبش نگريست ، سالم نبود ، اما او و جمعيت همگي اذعان داشتند که از هميشه زيباتر بود.

زيرا كه عشق از قلب پير مرد به قلب او نفوذ كرده بود...



سه شنبه 17 آبان 1390برچسب:, :: 16:53 ::  نويسنده : شقایق       

صفت : ۳ تا آدم چاق
گودزیلا :
اون لا خوب زندگی کن
مستشار :
بیشترین رقم اعشار
گرمک :
کامپیوتر مک بوک مخصوص افراد کچل
فیلسوف :
فیل گرفتگی(معمولا زمانی اتفاق می افتد که فیلی بین شما و خورشید قرار گیرد)
نازیلا :
لای نازنین
رامبد :
قبلا رام بود الان وحشی شده
مسواک :
به عمل راه رفتن روی یک ورق مسی می گویند
وارداتی‌ :
جنگ خال خالی‌
Feels like hell :
فیلها جهنم را دوست دارند
فرازمینی :
فراز کوچولو
I am proud of you :
من اتومبیل پراید شما بودم*
I've never been a fan :
من هیچگاه پنکه نبوده ام
گردآورنده :
واژه‌ای قدیمی‌ به معنی‌ "توپ جمع کن"- این واژه برای اولین بار در دورهٔ هخامنشی و در باغ پرسپولیس به هنگام بازی چوگان به ثبت رسید
سریال
: فیلمی‌ است چند قسمتی، که روش مصرف مواد مخدر و آخرین شیوه‌های دزدی را به شما آموزش می‌دهد.
تلفن همراه: وسیله‌ای سه‌کاره جهت کلاس گذاشتن، آهنگ گوش کردن و نهایتا‍ عکس گرفتن است.
گرانی: کلمه‌یی است زاده‌ی توهم غربیان که در ایران تا کنون مشاهده نشده است!!
مترو: سونای بخار متحرک
عذرخواهی: در ایران دمده شده و بجای آن از توجیه استفاده می‌شود.
آثار باستانی: خرابه‌هایی که هرچه زودتر باید نابود شوند چون خیلی جا گرفته‌اند.
خودپرداز: دستگاهی‌ست که همیشه‌ی خدا باید برای رسیدن به آن در صف ایستاد و اگر صفی در کار نباشد 99.99 درصد خراب است.
مجرم: فردی که هیچ فرقی با سایر افراد ندارد و تنها تفاوتش در این است که توانسته‌اند او را دستگیر کنند.
تورم: عددی بی‌خود و چرت بوده که همچنان در ایران یک رقمی است!!!
گارانتی: یک اسم زیبا و خوش تلفظ
تحقیق: کپی-پیست کردن مقالات اینترنتی
شب امتحان: حکم بین دو نیمه در فوتبال ایران در زمان مربی‌گری مایلی‌کهن را دارد و فقط باید توکل کرد به خدا و دعا خواند.
شناسنامه یا کارت ملی: دفترچه و کارتی که یکی بدون دیگری فاقد ارزش بوده و حتما جفتش لازم است.
دانشجو: یک عده افراد همیشه معترض
بزرگراه: نوعی پیست رالی به همراه یادگیری آپ تو دیت‌ترین کلمات ناشایست!
رئیس: فردی که وقتی شما دیر به سر کار می‌روید خیلی زود می‌آید و زمانی که شما زود به اداره می‌روید یا دیر می‌آید و یا مرخصی است
ایرانسل: خط تلفنی است جهت مزاحمت و سر به سر گذاشتن دوست و آشنا
شهرداری: گرفتن رشوه، داشتن صدها پرژه‌های نیمه‌تمام و نصب تابلوهای روزشماری جهت افتتاح
از پذیرفتن خانم‌های بد حجاب معذوریم: تابلویی که در همه‌جا نصب شده، جهت کرکر خنده و عوض کردن روحیه‌ی مردم
سطل آشغال: وسیله‌یی‌ست موجود در خیابان‌ها جهت ریختن زباله در اطراف آنها
مدرک تحصیلی: کاغذی مستطیل شکل، در ابعاد مختلف که بسته به مقطع، قیمتش فرق می‌کند.
حراج: اصطلاحی‌ست که در آن به قیمت اصلی کالا درصدی اضافه کرده و با ماژیک قرمز روی آن خط زده و قیمت اصلی کالا را در زیرش درج می‌کنند.
و غیره (و ...): نشانه‌ای برای باوراندن این مطلب که شما بیش از آنچه تصور می‌کنید، می‌دانید
Too narrow : وارد نشو
After noon : دنبال یه لقمه نون
Good after noon : دنبال یه لقمه نون حلال
برونشیت : بیرون از صفحه
Dashboard : داداشم برد
یاکریم : یا ناشنوا هستیم
هالوژن : ژنی که عامل اصلی ساده لوحی در انسان می باشد
پورتال : آدم قد بلند فقیر را گویند
ساختمان : خوب بهمون رسید
زالزالک : پدر رستم و داداش کوچولوش
Self Shifter Super Honey : خودشیفته فراهانی
Bahamas: با همه هستش
Bahamas Air: هوای همه رو داره
فیله گوساله : فیل نفهم، فحش رایج بین فیل ها
پاركينگ : شخصي كه به صورت پاره وقت به پادشاهي مي پردازد
چیذر : چه زری زدی؟
Burberry : نون بربری فانتزی
پورشه : فقير بشه الهي به حق 5 تنن
کوسه : این که دوتاس
کیلو وات : کیلو چنده
نوازش : بازش نکن، ببندش!
کوآرتز : هنرهایی که می گفتی، کو؟
Long Time : زمان پیچیدن لونگ
Long Time No See : !دارم لونگ میپیچم نگاه نکن
Topless : !به اصفهانیِ غلیظ، توپوله
بازو : شیرازیها به چیزهای اوپِن گویند
‫*کرباسچی : رانندهٔ اتوبوسی که هرچه داد می‌زنی نمیشنود
‫*جاسبی : فقط باش
Free Falling : فال مجانی
شومینه : این شوهر منه
هلوکاست : نرخ هلو در بازار
تراس : گند زدی به همه ی ما
جدول : کسی که نیاکانش علاف باشند را گویند
Saturday : روز جهانی ساطور
Freezer side by side: کسیکه کنار هرکی میشینه، زر مفت میزنه
کراچی : پس تکلیف ناشنوایان چه میشود ؟
سه‌پایه : ۳ تا آدم باحال که همیشه پایه هر حرکتی‌ هستند
وانت : اینترنت آزاد و بدون فیلتر
Category: این گربه کدوم گوریه؟
Morphine: باید بیشتر فین کنی
Keyboard: چه کسی برنده شد؟
MissCall: دختر نابالغ را گویند
Freezer: حرف مفت
Already: گند زدی به همش رفت !
نلسون ماندلا:نلسون اون وسط گیر کرده
کته ماست : آن گربه مال ماست
مشروبات : روبات مشهد رفته
نرگس : موجود مذکری که مرتب حدس می زند
کدبانو: دختر خانمی مجرب در نقشه کشی با نرم افزار اتوکد
چهار محال بختیاری : ممکن نیست عدد ۴ برای شما شانس بیاورد
کالسکه: هنگامی که یک اصفهانی یک میوه ی کال میخورد
مورچه خوار : خواهر مورچه. فحشی که موریانه ها به هم می دهند
سوغاتی : بسیار عصبانی
عجبشیر : احساس رضایت از مطبوع بودن شیر
پدافند : پس گفتی دافن؟
مانیکور – پدیکور : دو برادر نابینا به نام مانی و پدرام
کولر:زمانی که یک لر به مکانی رفته باشد و بین ما نباشد
کامران : راننده کامیون
مهران : شخصی که در هوای مه آلود رانندگی می کند
روبوسی : پارچه ای که روی بوس می کشند
پهناور : کسی که مدفوع گاو می آورد
Superman : مرد بقال !
کنتس : به اصفهانی یعنی این سیگار کنت است
شاطر : کسی که در خرابکاری استاد است!
بیگلی بیگلی : پدربزرگ بروسلی، بزرگ خاندان لی‌
پسمانده : پ نه پ رفته!
Diamond Ring : داییمون زنگ زد
مناجات : انواع و اقسام مونا
کره حیوانی : بیچاره ناشنواست
انبر : داروی برطرف کننده اسهال!
کلکته : بین گربه ها کل افتاده
خاموش : موش نپخته
شیاف : او خاموشه (She Off)
مزدور : نوعی موز که در مناطق دور می روید
دیپلماتیک : فرد دیپلمه ای که ماتیک زده
واویلا : ویلایی که درش به روی همه باز است
چاقو ضامن دار : در شیراز، به شخص فربه‌ای که یکی‌ از اهالی محل ضمانتش را کند گویند
جنسیتی : شهر ارواح
گوگولی : فرزند بروس لی و گوگوش!
مکار : کسی که تخصص اپل دارد!



سه شنبه 17 آبان 1390برچسب:, :: 16:34 ::  نويسنده : شقایق       

                         هرکسی با دیدن ای تصاویر فکر میکنه که این دختر واقعا معلق در هواست یا این که دارای یه قدرت خارق العادست،

                         اما حقیقت اینه که این هنر عکاسیه که همه رو به اشتباه میندازه. خانم ناتسومی هایاشی به کمک یکی از دوستانش

                         تونست با این عکسها خودشو به عنوان یه هنرمندمعرفی کنه و به عنوان عکاس هنری شغل پیدا کنه.



ادامه مطلب ...


سه شنبه 17 آبان 1390برچسب:, :: 16:21 ::  نويسنده : شقایق       


سه شنبه 17 آبان 1390برچسب:, :: 15:49 ::  نويسنده : شقایق       

به گزارش جام جم انلاین وابسته به صداوسیما, معاونت برنامه ریزی سیما در گفتگو با شبکه خبر سیمای جمهوری اسلامی از ساخت سریال جدیدی تحت نام خانواده دکتر تقي خبر داد.



ادامه مطلب ...


سه شنبه 17 آبان 1390برچسب:, :: 14:46 ::  نويسنده : شقایق       

از تبلیغات قبل انقلاب چیزی یادتون هست؟

البته بعضیا خوب یادشونه...اما بعضیا اصلا نبودن که چیزی یادشون باشه...

اما حالا اونایی دوست دارن از تبلیغات قبل انقلاب یه چیزایی بدونن و بدونن تبلیغات به چه صورتی بوده میتونند واسه دیدن یه سری از تبلیغات از اینجا دیدن کنند...



ادامه مطلب ...


سه شنبه 17 آبان 1390برچسب:, :: 14:0 ::  نويسنده : شقایق       
منشي با عصبانیت از اتاق رئیسش اومد بیرون ...

دوستش ازش پرسید چی شده ؟؟

رئیس ازم پرسید امشب وقتت آزاده ؟؟

.

.

.

.

.

.

 

منم با لبخند جواب دادم ... بـــــــــــــــــله.

.

.

.


 

 

!!!! ... بیشرف بهم 50 تا برگه داده واسه تایپ


دو شنبه 16 آبان 1390برچسب:, :: 16:45 ::  نويسنده : شقایق       
هرگز به غضنفر نخنديد...

ادامه مطلب ...


دو شنبه 16 آبان 1390برچسب:, :: 16:18 ::  نويسنده : شقایق       

          آدم هميشه دنبال قطعه اي گم شده است،

       هيچ آدمي را نمي توان يافت كه قطعه خود را جستجو نكند

فقط نوع قطعه هاست كه فرق مي كند، يكي به دنبال دوستي است

ديگري در پي عشق؛ يكي مراد مي جويد و يكي مريد

يكي همراه مي خواهد و ديگري شريك زندگي، يكي هم قطعه اي اسباب بازي

به هر حال آدم هرگز بدون قطعه خود يا دست كم بدون آرزوي يافتن آن نمي تواند زندگي كند

گستره اين آرزو به اندازة زندگي آدم است و آرزوهاي آدم هرگز نابود نمي شوند

بلكه تغيير موضوع مي دهند. حتي آن كه نمي خواهد آرزويي داشته باشد

آن كه آرزويش را از كف داده است

آنكه ايمان خود را به آرزويش از دست داده است

تمامي تلاشش باز براي گريز از تنهايي است

 عشق، رفاقت، شهرت طلبي ... همه به خاطر هراس از تنها ماندن است

وشايد قوي ترين جذابيت وصال در همين باشد

كه آدمي در هنگام وصال هرگز گمان نمي برد كه روزي تنها خواهد ماند

تو گاهي خيال مي كني گمشده خود را باز يافته اي

اما بسيار زود درمي يابي كه اين بازيافته ات قدري بزرگتر از بخش گمشده توست

يا قدري كوچكتر

گاهي او را مي يابي و مدت كوتاهي در خوشبختي رسیدن به او به سر مي بري و

اما گاه او رشد مي كند و از خلاء تو يا حتي خود تو بزرگتر مي شود و ديگر در درونت نمي گنجد

آن گاه او بدل به قطعه گم شده يك نفر ديگر مي شود و

تو را براي جستن دايره خود ترك مي كند

 

گاه نيز تو بزرگ مي شوي و

او كوچك باقي مي ماند و روزي ناگهان درمي يابي كه (او) قطعه گم شده ي تو نبود

 

 

گاهي هم (او) را مي يابي و اين بار از ترس آنكه مبادا از دست تو ليز بخورد و برود

سفت نگهش مي داري ، دو دستي به او مي چسبي و

ناگهان گمشده تو زير بار اين فشار خرد و له مي شود

و سرانجام نيز از دست مي دهي اش

احمقانه است اما تو از ترس تنها ماندن

تنها مي ماني

گاه ته دلت حتي مي ترسي كه قطعه گم شده ات را پيدا كني

كه مبادا دوباره گمش كني

همیشه آن كس كه بيشتر دوست دارد، ضعيف تر است و بيشتر رنج مي برد

و همين ضعف است كه احساس بي ثباتي به آدم مي بخشد

زيراآدم تماميت خود را منوط به چيزي مي كند كه ثباتي ندارد

ما همواره خود را قطعه هايي گم شده حس مي كنيم. ما همواره در انتظار نشسته ايم؛

درانتظار كسي كه از راه برسد و ما را با خود ببرد، كه بيايد و ما را كامل كند

بدون او ما همواره خود را گمشده و تنها و ناقص حس مي كنيم

برخي از ما شايد براي هميشه در انتظار (او) بمانيم و بنشينيم و بپوسيم

برخي از ما ، ديروز، امروز و هر روز قطعه هايي گمشده بوده ايم

گاهي بعضي ها با ما جور در مي آيند، اما همراه نمي شوند

 

گاهي نيز آدم هايي را مي يابيم كه با ما همراه مي شوند اما جور در نمي آيند

برخي وقت ها ما آدم هايي را دوست داريم كه دوستمان نمي دارند

همان گونه كه آدم هايي نيز يافت مي شوند كه دوستمان دارند ، اما ما دوستشان نداريم

به آناني كه دوست نداريم اتفاقي در خيابان بر مي خوريم و همواره بر مي خوريم

اما آناني را كه دوست مي داريم همواره گم مي كنيم

و هرگز اتفاقي در خيابان به آنان بر نمي خوريم

برخي رابطه ها ظريفند ، به طوري كه به كوچكترين نسيمي مي شكنند

و برخي رابطه ها چنان زمختند كه روح ما را زخمي مي كنند

برخي بيش از اندازه، قطعه گم شده دارند و چنان تهي اند و

روحشان چنان گرفتار حفره هاي خالي است

كه تمام روح ما نيز كفاف پر كردن يك حفره خالي درون آنان را ندارد

برخي ديگر نيز بيش از اندازه قطعه دارند و هيچ حفره اي، هيچ خلائي ندارند تا ما برايشان پُركنيم

برخي هرگز ما را نمي بينند ونمي يابند و برخي ديگر

بيش از اندازه به ما خيره مي شوند

بعضي وقت ها هم بعضي ها توي زندگي تو راه مي يابند

اما هیچ گاه تو را نمي فهمند

مثل شمع کوچکی که راهت را کمی روشن کرده است ولی

دستت را سوزانده است

گاه ما براي يافتن گمشده خويش، خود را مي آراييم

گاه براي يافتن (او) به دنبال پول، علم، مقام، قدرت و همه چيز مي رويم

و همه چيز را به كف مي آوريم و اما (او) را از كف مي دهيم

گاهي اويي را كه دوست مي داري احتياجي به تو ندارد

زيرا تو او را كامل نمي كني

تو قطعه گمشده او نيستي

تو قدرت تملك او را نداري
گاه نيز چنين كسي تو را رها مي كند

و گاهي نيز چنين كسي به تو مي آموزد كه خود نيز كامل باشي

بي نياز از قطعه هاي گم شده

او شايد به تو بياموزد كه خود به تنهايي سفر را آغاز كني

راه بيفتي ، حركت كني
او به تو مي آموزد و تو را ترك مي كند

اما پيش از خداحافظي مي گويد: شايد روزي به هم برسيم

مي گويد و مي رود

و آغاز راه برايت دشوار است

اين آغاز، اين زايش،‌ برايت سخت دردناك است

وداع با دوران كودكي دردناك است،‌كامل شدن دردناك است، اما گريزي نيست

و تو آهسته آهسته بلند مي شوي، و راه مي افتي ومي روي

و در اين راه رفتن دست و بالت بارها زخمي مي شود

اما آبدیده مي شوي و مي آموزي كه از جاده هاي ناشناس نهراسي

از مقصد بي انتها نهراسي، از نرسيدن نهراسي

و تنها

بروي و بروي و بروي



دو شنبه 16 آبان 1390برچسب:, :: 16:11 ::  نويسنده : شقایق       

گاهي بعضي ها با ما جور در مي آيند، اما همراه نمي شوند، گاهي نيز آدم هايي را مي يابيم كه با ما همراه مي شوند اما جور در نمي آيند. برخي وقت ها ما آدم هايي را دوست داريم كه دوستمان نمي دارند، همان گونه كه آدم هايي نيز يافت مي شوند كه دوستمان دارند، اما ما دوستشان نداريم. به آناني كه دوست نداريم اتفاقي در خيابان بر مي خوريم و همواره بر مي خوريم، اما آناني را كه دوست مي داريم همواره گم مي كنيم و هرگز اتفاقي در خيابان به آنان بر نمي خوريم!برخي ما را سر كار مي گذارند،‌ برخي بيش از اندازه قطعه گم شده دارند و چنان تهي اند و روحشان چنان گرفتار حفره هاي خالي است كه تمام روح ما نيز كفاف پر كردن يك حفره خالي درون آنان را ندارد. برخي ديگر نيز بيش از اندازه قطعه دارند و هيچ حفره اي، هيچ خلائي ندارند تا ما برايشان پُركنيم. برخي مي خواهند ما را ببلعند و برخي ديگر نيز هرگز ما را نمي بينند و نمي يابند و برخي ديگر بيش از اندازه به ما خيره مي شوند...گاه ما براي يافتن گمشده خويش، خود را مي آراييم، گاه براي يافتن «او» به دنبال پول، علم، مقام، قدرت و همه چيز مي رويم و همه چيز را به كف مي آوريم و اما «او» را از كف مي دهيم. گاهي اويي را كه دوست مي داري احتياجي به تو ندارد زيرا تو او را كامل نمي كني. تو قطعه گمشده او نيستي ،تو قدرت تملك او را نداري.گاه نيز چنين كسي تو را رها مي كند و گاهي نيز چنين كسي به تو مي آموزد كه خود نيز كامل باشي، خود نيز بي نياز از قطعه هاي گم شده.او شايد به تو بياموزد كه خود به تنهايي سفر را آغاز كني ، راه بيفتي ، حركت كني. او به تو مي آموزد و تو را ترك مي كند، اما پيش از خداحافظي مي گويد: "شايد روزي به هم برسيم ..."، مي گويد و مي رود، و آغاز راه برايت دشوار است. اين آغاز، اين زايش،‌ برايت سخت دردناك است. بلوغ دردناك است، وداع با دوران كودكي دردناك است، ‌كامل شدن دردناك است، اما گريزي نيست.و تو آهسته آهسته بلند مي شوي، و راه مي افتي ومي روي، و در اين راه رفتن دست و بالت بارها زخمي مي شود، اما آبدیده مي شوي و مي آموزي كه از جاده هاي ناشناس نهراسي، از مقصد بي انتها نهراسي، از نرسيدن نهراسي و تنها بروي و بروي و بروي.